معنی از اعمال حجاج درمنی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

حجاج

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) از قرای بیهق از اعمال نیشابور است. ابوسعید اسماعیل بن محمدبن حجاجی از آنجا است. (معجم البلدان) (منتهی الارب).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن باب. رجوع به حجاج حمیری شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عتیک. رجوع به حجاج بن عبید شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن قطب الدین. رجوع به حجاج سلطان شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن قیس. رجوع به حجاج بن حارث بن قیس شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن حجاج باهلی. رجوع به حجاج باهلی شود.

حجاج. [ح َج ْجا] (اِخ) ابن خیثمه. رجوع به حجاج بن حنتمه شود.

حجاج. [ح ُج ْ جا] (ع ص، اِ) ج ِ حاج ّ. (منتهی الارب). حاجیان. حج کنندگان: کومش، ناحیتی است میان ری و خراسان بر راه حجاج. (حدود العالم). دعاء حجاج و نفرین مظلومان در تشویش کار و تهییج اسباب خذلان... مؤثر آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار آمدم تا درین هفته که مژده ٔ سلامت حجاج برسید. (گلستان). شیادی گیسوان بافته بود بصورت علویان و باقافله ٔ حجاج به شهر درآمد در هیئت حاجیان. (گلستان). صاحب بهار عجم گوید: جمع حاجی، حاج ّ است نه حجاج، لیکن فارسیان بدین معنی استعمال نمایند:
سروران پایه ٔ تخت تو ببوسند همی
هم بر آن گونه که حجاج ببوسند حجر.
(از آنندراج).
الهی بحجاج بیت الحرام.
سعدی.
به لبیک حجاج بیت الحرام
بمدفون یثرب علیه السلام.
سعدی (بوستان).

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن عبداﷲ ثمالی. رجوع به حجاج بن عامر ثمالی شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن مالک بن عویمر. رجوع به حجاج بن عمرو شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن مطر. رجوع به حجاج بن یوسف بن مطر شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن یوسف. شاعر و یکی از رجال عهد معتمدعلی اﷲ عباسی است. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 245 و حجاج بن شاعر شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن قمری. رجوع به حجاج بن سلیمان معروف به ابن قمر شود.

حجاج. [ح َج ْ جا] (اِخ) ابن ابی زیاد اسود.رجوع به حجاج بن اسود و لسان المیزان ج 2 ص 176 شود.

معادل ابجد

از اعمال حجاج درمنی

469

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری